نجار پیری...

نجار پیری خود را برای بازنشسته


شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز


با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.


پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن

 حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان

 این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند

صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او

 را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و

 تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.


سرانجام صاحب کار درحالی که با 


تأسف با این درخواست موافقت 


میکرد، از او خواست تا به عنوان 


آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.


نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت 


درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود


پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف 


میل باطنی او صورت گرفته بود. برای 


همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی 


تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به 


ساختن خانه مشغول شد و به زودی و 


به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد


او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. 

صاحب کار برای دریافت کلید این 

آخرین کار به آنجا آمد.

زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به 

نجار بازگرداند و گفت

این خانه هدیه ایست از طرف

 من به تو به خاطر سالهای همکاری!

نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.

نظرات 2 + ارسال نظر
دختر شیطون چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1395 ساعت 10:26 ب.ظ http://shaytoooooon.blogfa.com

نه به جان تو نگرانتم

نگرانی نداره خدارو چه دیدی شاید کلا بی زن آدم شدم

sana پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1395 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.mohandes-sana.blogfa.com

خیلی باحال بود

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد