عرق ملی

زلزله هم اومد نیومد داره


خدا همه رفتگان و بازماندگان رو


در پناه خودش نگه داره 


یکپارچه شدن مردم برای کمک به همدیگه 


کلا از خصوصیات بارز ایرانیهاست


اما این اواخر منظورم ده پونزده سال اخیر


خیلی این اتحاد یا به قولی عرق ملی کم شده


خوب من از کجا فهمیدم با نگاه کردن به فوتبال


بله با مقایسه کردن این لیگ با اون لیگ


خوب بابا آدم وقتی اون لیگو نگاه میکنه اصلا حال میکنه


خدایی توپ رو یه لحظه ساکن نمیبینی 


مدام بین بازیکنها رد و بدل میشه اما


وقتی میشینی لیگ اینورو نگاه میکنی


توپ همینجوری برا خودش تو زمین میچرخه


هر از گاهی هم یکی میاد میکشه


زیرش


به همین دلیل واقعا حوصله آدم سر میره چرا؟؟؟


اصلا چرا بابا ما زمانی که فوتبال نگا


 میکردیم آقای علی دایی و جناب خداداد عزیزی و اینا بودن


خوب اینها واقعا برای وطنشون بازی میکردن


ینی میخواستن واقعا گل بزنن ولی خوب الان 


چیزی که من میبینم هرکس فقط به دنبال 


کار خودشه ینی میخواد مطرح بشه تا بره اونور


چون تو ذهن همه همینه که بریم اونور خوشبخت میشیم


ینی همه به فکر خودشونن هیشکی به


 فکر آباد کردن همین خراب شده نیست


حالا من فقط سوالم از اون بازیکنیه که


نمی چند ملیارد پول میگیره که صب تا شب توپ بازی کنه


خوب مگه زندگی قشنگ تر از اینم داریم؟؟؟


خوب خونت آباد تو دیگه چرا همش به فکر اونوری


ینی کی ایران از دور مقدماتی بالاتر میره؟؟؟


به نظر من مشکل تنها انگیزست


ینی باید این انگیزه باشه اصلا 


چرا یه کاری نمیکنین که اونوریا لیگ اینوریا رو ببینن حال کنن 


خدایی دلتون میاد البته من که اصلا دلم نمیاد از 


بازیکنای خوب کشورم ایراد بگیرم  کلی گفتم


اصلا همین صدا و سیما خیلی وقتا پیش یه برنامه ای


پخش میکرد با موضوع کار آفرینی


ینی به منه جوون یاد میداد که چطوری برا خودم کسب و کار


را بندازم و دست چند نفر دیگه هم بدم به کار


اما بدبختی دیگه از این برنامه ها هم پخش نمیکنن


یا شاید هم پخش میکنن من تلوزیون خیلی کم میبینم


بگزریم امیدوارم هرجا هستین سالم و سلامت باشین 


بابت غیبت هام باز هم عذر میخوام


امیدوارم من رو ببخشید

ملانصرالدین از همسایه‌اش....

ملانصرالدین از همسایه‌اش دیگی را قرض گرفت


 چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد


 وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید


 ملا گفت دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد


چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ 


به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی


 بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود


تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه 


ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت


 ملا گفت دیگ شما در خانه ما فوت کرد


همسایه گفت مگر دیگ هم می‌میرد و جواب شنید


چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که


 دیگ نمی‌زاید دیگی که می‌زاید حتما مردن هم دارد



واااای میبخشید هی سعی میکنم زود زود پست بزارم

هی نمیشه!!!ولی از این به بعد بیشتر سعی میکنم زود 

زود پست بزارم



اینایی که این روزا همش میگن واس ماس یعنی 


کلش ماس ماس ،همونایین که پارسال


 میگفتن آخ آخ آخخخخخ حساس نشو حساس نشو


دو سال پیش میگفتن رفتم تو آمپاس


هشت سال پیش میگفتن


 هاااااا ای که وگفتی یعنیییییی چههههههه؟؟؟


و یه گونه نادرم داریم که چهارده  سال پیش


 میگفتن نهههههههههههههه غلاااااااااااااااام

داستان ترسناک...

در دهی کوچک خانواده ای بسیار شاد زندگی خوب و خوشی داشتند


 محسن پدر خانواده برای تابستان برنامه سفری1هفته ای


 به شمال را درنظر دارد سرانجام روز4شنبه محسن وخانواده اش


 راهی شمال میشوند.جاده خیلی خلوت بود و بین محسن


 وخانواده اش سکوت سنگینی برقرار بودتا اینکه نیمه شب 


به شمال میرسند و به هتل میروند ویک اتاق کرایه میکنند


 وارد اتاق میشوند اتاق کوچکی با4تخت برای خودش


 همسرش پسرش ودخترش.خلاصه همه اماده خواب میشوند


 که یکی در میزند ورضا پسر محسن در راباز میکند


 وکارکن هتل در پشت درنمایان میشود وبه رضا میگوید


 ساعت3مراقب باشید و بدون هیچ حرف دیگری میرود


رضا که تعجب کرده نگاهی به ساعت که عدد1رانشان 


میده میکند و با ترس میرو به تخت خوابش وهمه بخواب


 میروند ساعت2نیمه شب محسن از تشنگی بیدار میشود


 و میخواهد اب بخورد ولی همین که میخواهد


 اب بخورد خشکش میزنه جای اب خون تو پارچ بود


فریاد بلندی میزند که همه بیدار میشند ورضا چراغ رو


 روشن میکنه و میگه چی شده بابا محسن میگه اب


 به خون تبدیل شده همسرش از کلافگی


 جیغی میزنده ومیگوید دیونه شدی


توپارچ که اب هست خون کجا بود


محسن به پارچ نگاه میکند ودرعین ناباوری اب درون پارچ 


بود محسن که فکر میکنه خیلاتی شده اب میخوره وچراغ 


رو خاموش میکنه ودوباره همه به خواب میرن.ساعت3شب 


محسن با صدای زنگ موبایلش بلند میشه یه شماره ناشناس 


بود گوشی رو جواب میده ومیگه:الو اما جوابی نمیشنوه تا 


اینکه شخصی با صدای شیطانی شروع به خندیدن میکنه


 محسن از ترس گوشی رو میندازه که خود


 به خود چراغ ها روشن میشن


 محسن جیغ بلندی میزند همه خانواده اش غرق خون


 رو تخت افتاده بودند محسن به سمت در میرود اماد


 قفل شده بود محسن سر برمیگرداند میبینه اعضای خانواده اش 


به سمتش حرکت میکنند و صدایی زوزه مانند از شان شنیده


 میشود ومحسن را محاصره میکنند وبا دندان هایشان که تیز شده 


شروع به تکه تکه کردن محسن میکنند صبح وقتی پیش 


خدمت میاد برای تمیز کردن اتاق اثری از محسن و


خانواده اش نبود واتاق مرتب بود


 پیش خدمت لبخندی زد و غیب شد

در حالی که مشاهده منحرف کردن....

در حالی که مشاهده منحرف کردن یا خمیده کردن نور

 به واسطه ماده امری طبیعی به شمار می رود، دیدن خم شدن ماده

 توسط نور یکی از عجیب ترین پدیده هایی است که فیزیکدانان

 به تازگی شاهد آن بوده اند. این پدیده طی آزمایشی در ماه

 مارچ سال جاری گزارش شده است که طی آن دانشمندان رشته هایی

 از روبانهای نانو ذرات را با برخورد دادن

 پرتوهای نور به شکل مارپیچ درآوردند




در سال 1889، کارگرانی که مشغول حفر چاه بودند

 یکی از عجیب ترین کشفیات جهان را یافتند. این یافته یک 

مجسمه رسی کوچک در قالب انسان بود. پیکره کوچک ما

 از عمق 90 متری زمین کشف شد و بر اساس آنالیزهای

 انجام گرفته، سن آن بیش از 2 میلیون سال تخمین زده شده

بسیار قبل‌تر از اینکه انسانی وجود داشته باشد




پسر ۸ ساله ی من دونده ی خوبی بود

 و در اکثر مسابقات مدال می آورد

روزی برای دیدن مسابقه ی او رفتم

در مسابقه ی اول مدال طلا را کسب کرد

مسابقه ی دوم آغاز شد

او شروع خوبی داشت اما در پایان مسابقه

 حرکت خود را کند کرد و نفر چهارم شد

برای دلداری به سراغ او رفتم تا نکند

 به خاطر اول نشدن ناراحت باشد

پسرم خنده ی معصومانه ای کرد و گفت

مامان یه رازی بهت میگم ولی پیش خودمون بمونه

کنجکاو شدم. پسرم ادامه داد

من یک مدال بردم اما دوستم 

نیکولاس هیچ مدالی نبرده بود

و خیلی دوست داشت یک مدال برای مادر

 پیرش ببرد. برای همین گذاشتم او اول بشود

پرسیدم:پس چرا چهارم شدی 

خندید و جواب داد

آخه نیکولاس میدونه من دونده ی خوبی هستم

اگر دوم می شدم همه چیز را میفهمید

حالا میتوانم بگم پایم پیچ خورد و عقب افتادم