پسر ۸ ساله....

پسر ۸ ساله ی من دونده ی


 خوبی بود و در اکثر


 مسابقات مدال می آورد


روزی برای دیدن مسابقه ی


 او رفتم در مسابقه ی 


اول مدال طلا را کسب کرد


مسابقه ی دوم آغاز شد


او شروع خوبی داشت اما در پایان


 مسابقه حرکت خود را کند


 کرد و نفر چهارم شد


برای دلداری به سراغ او رفتم


 تا نکند به خاطر اول نشدن ناراحت باشد


پسرم خنده ی معصومانه ای کرد و گفت


مامان یه رازی بهت میگم


 ولی پیش خودمون بمونه


کنجکاو شدم پسرم ادامه داد


من یک مدال بردم اما دوستم 


نیکولاس هیچ مدالی نبرده بود


و خیلی دوست داشت یک مدال


 برای مادر پیرش ببرد


 برای همین گذاشتم او اول بشود


پرسیدم  پس چرا چهارم شدی 


خندید و جواب داد


آخه نیکولاس میدونه


 من دونده ی خوبی هستم


اگر دوم می شدم همه 


چیز را میفهمید حالا میتوانم


 بگم پام  پیچ خورد و عقب افتادم

نظرات 3 + ارسال نظر
حریم شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 10:44 ب.ظ http://harimeasemani.blogsky.com/

معرفت جاه و مقام نیست به هر کس ندهند

معرفت راه و مرامیست که به هرکس ندهند

معرفت عشق خدائیست به هر نفس ندهند

معرفت بذر نشکفته عشقیست به نا رس ندهند . . .
واقعا معرفت ومردونگی تو این دوره زمونه گنج نایاب وارزشمندیه
خوشا بحال اونهایی که این گنج رو دارن وعزیزن

بله واقعا خوشا بحالشون

سمیه شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 10:49 ب.ظ http://dreams22.blogsky.com

خیلی خوب بود

مرسی

Sana شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 11:59 ب.ظ http://www.asteroid-77.blog fa.com

آخییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد