مارها قورباغه ها را می خوردند...

عارفی سی سال مرتب


 ذکر می‌گفت استغفرالله


مریدی به او گفت


چرا این‌همه استغفار می‌کنی


 ما که از تو گناهی ندیدیم


جواب دادسی سال استغفار من


 بخاطر یک الحمد لله نابجاست


روزی خبرآوردند بازار بصره آتش گرفته


پرسیدم حجره من چه


گفتند مال شما نسوخته گفتم  الحمدلله


معنی اش این بود که مال من


 نسوزد مال مردم به درک


آن الحمدلله از سرخودخواهی بود نه خداخواهی 





مارها قورباغه ها را می خوردند


 و قورباغه ها غمگین بودند 


قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند 


لک لک ها مارها را خوردند


 و قورباغه ها شادمان شدند


لک لک ها گرسنه ماندند و شروع


 کردند به خوردن قورباغه ها 


قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند 


عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند


 و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند 


مارها باز گشتند و همپای لک لک ها 


شروع به خوردن قورباغه ها کردند 


حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند


که برای خورده شدن  به دنیا می آیند 


تنها یک مشکل برای آنها


 حل نشده باقی مانده است 


اینکه نمی دانند توسط دوستانشان


 خورده می شوند یا دشمنانشان


مهرداد دوم اشکانی...

 مهرداد دوم اشکانی با سپاهش از کنار


 باغ سبزی می گذشت سایه درختان


 باغ مکان خوبی بود برای استراحت 


فرمانروا دستور داد در کنار دیوار بزرگ


 باغ لشکریان کمی استراحت کنند 


 باغبان نزدیک پادشاه ایران زمین آمده


 و از او و سربازان دعوت کرد که به باغ وارد شوند 


 مهرداد گفت ما باید خیلی زود اینجا


 را ترک کنیم و همین جا مناسب است 


 باغبان گفت دیشب خواب می دیدم 


خورشید ایران در پشت دیوار باغم است


 و امروز پادشاه کشورم را اینجا می بینم 


 مهرداد گفت اشتباه نکن آن خورشید


 من نیستم آن خورشید سربازان ایران


 هستند که در کنار دیوار باغت نشسته اند 





شرلوک هلمز، کارآگاه معروف


 و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی


 و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند


 نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان 


را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت


نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی


واتسون گفت میلیون ها ستاره می بینم


هلمز گفت: چه نتیجه ای می گیری


 واتسون گفت از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم 


که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این


 دنیا حقیریم  از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم


 که زهره در برج مشتری ست


 پس باید اوایل تابستان باشد


 از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که


 مریخ در محاذات قطب است


 پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد 


شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت


واتسون تو احمقی بیش نیستی


 نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری


 این است که چادر ما را دزدیده اند

حکیم فرزانه اى...

حکیم فرزانه اى پسرانش را


 چنین نصیحت مى کرد 


عزیزان پدر  هنر بیاموزید


 زیرا نمى توان بر ملک و دولت اعتماد کرد


 درهم و دینار در پرتگاه نابودى است


 یا دزد همه آن را ببرد و یا صاحب پول


 اندک اندک آن را بخورد


 ولى هنر چشمه زاینده و دولت 


پاینده است، اگر هنرمند تهیدست گردد


 غمى نیست زیرا هنرش در ذاتش باقى 


است و خود آن دولت و مایه ثروت است


 او هر جا رود از او قدرشناسى کنند


 و او را در صدر مجلس جا دهند


 ولى آدم بى هنر، با دریوزگى و 


سختى لقمه نانى به دست آورد





گویند روزی خلیفه از


 محلی می گذشت  دید که بهلول


 زمین را با چوبی اندازه می گیرد پرسید


چه می کنی؟ گفت


می خواهم دنیا را تقسیم کنم 


تا ببینم به ما چه قدر می رسد


 و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم


 می بینم که به من بیشتر از دو ذارع


نمی رسد و به تو هم بیشتر


 از این مقدار نمی رسد

روزی گوساله ای...

روزی گوساله ای باید از جنگل بکری


 می گذشت تا به چراگاهش برسد


گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ


 و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد


روز بعد،سگی که از آن جا می گذشت


از همان راه استفاده کرد و از جنگل 


گذشت مدتی بعد،گوساله راهنمای گله


آن راه را باز دید و گله اش را 


وادار کرد از آن جا عبور کنند


مدتی بعد،انسان ها هم از همین راه استفاده کردند


می آمدند و می رفتند،به راست و چپ می پیچیدند


بالا می رفتند و پایین می آمدند،شکوه می کردند


 و آزار می دیدند و حق هم داشتند


اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند


مدتی بعد،آن کوه راه،خیابانی شد


حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین


از پا می افتادند و مجبور بودند راهی 


که می توانستند در سی دقیقه طی کنند


سه ساعته بروند،مجبور بودند


 که همان راهی را بپیمایند


 که گوساله ای گشوده بود


سال ها گذشت و آن خیابان


جاده ی اصلی یک روستا شد


و بعد شد خیابان اصلی یک شهر


همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند


مسیر بسیار بدی بود


در همین حال،جنگل پیر و خردمند 


می خندید و می دید که انسان ها دوست دارند


 مانند کوران،راهی را که قبلا باز شده


طی کنند، و هرگز از خود نپرسند


 که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه

نتورک

طرف تو قطار وسط بیابونه که

شما صدای یه دختری میشنوی 

طرف یهو رفت تو قایق

 شما دوتا صورت میبینی و یه منظره

صحنه بعد همون طرف تو رستوران وسط

شهر مخش پاشیده کف توالت

بابا بیخیال خوب مگه مجبوری

این فیلمو پخش کنی خوب نزار

بگذریم شاید بازاریابی شبکه ای یه راه

خوب برای رسیدن به در آمد بالا باشه 

اما نه تنها راه

شما اگه دنبال پول باشی هزار و یکی 

بیشتر راه هست برای رسیدن به پول

فقط باید عقلتو کار ببندی

 و خودتم سفت بگیری

ینی سفت بچسبی به کار

ولی توصیه میکنم در مورد نتورک حتما 

در مورد شرکتتون جنسای شرکت 

و قیمت جنسای شرکت حتما تحقیق کنید

بپا سرت کلاه نره که یه مدت بیاین خودتو

شبکت ماهی ملیونی خرید کنی بعدشم ببینی 

همه رو خودت خوردی شبکتم بپاشه بره

بهرحال امیدوارم همتون پولدار شین 

حالا چه تو نتورک یا هر راه دیگه ای 

من ترجیح میدم 

همه تخم مرغامو تو یه سبد نریزم

یعنی دیگه کلا همه چی رو 

تعطیل نمیکنم برا یه چی 

امیدوارم تو هر راهی هستین موفق باشین