ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد
مار میگفت: انسانها از ترس ظاهر
خوفناک من میمیرند نه بخاطر نیش زدنم!
اما زنبور نمی پذیرفت
مار، برای اثبات حرفش به چوپانی که زیر درختی
خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت
من او را می گزم و مخفی میشوم تو بالای
سرش سر و صدا و خودنمایی کن!
مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع
به پرواز کردن بالای سر چوپان نمود
چوپان فورا از خواب پرید و گفت
ای زنبور لعنتی و شروع به
مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد
مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد
و بعد از چندی بهبود یافت.
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور
نقشه دیگری کشیدند
اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایی
کرد چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید
از ترس پا به فرار گذاشت
او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه ننمود
چند روز بعد چوپان به خاطر
ترس از مار و نیش زنبور مرد!
چ جالب انگیز ...
بلی بسی جالب انگیز است
جل الخالق....انسان اینجوریاست:/
این وب جدیدمه:)
به به مبارک باشه الان اومدم