ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند
آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی
مرد جوان: منو محکم بگیر
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری
و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه
روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد
موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این
سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود
پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی
کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای
آخرین بار دوستت دارم را از زبان او
بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند
سلام....
ببخشید که دیر به دیر پیدام میشه
یکمی سرم شلوغ شده
خدا بخواد جبران میکنم
مرد و زن جوانی... like..
*مگه پیدا میشه از این مردا؟
نسلشون در حال انقراضه
خودتونم معترفین ها