ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
موش گفت دریغا که جهان هر روز
کوچکتر میگردد در آغاز به
قدری بزرگ بود که میترسیدم
هی میدویدم و میدویدم
و خوشحال بودم که سرانجام در دور دست
دیوارهایی در راست و چپ میدیدم
اما این دیوارهای دراز چنان زود تنگ شده
است که من دیگر در آخرین اتاق هستم
و آنگاه در گوشه تلهای
هست که من باید تویش بیفتم
گربه گقت فقط باید مسیرت
را تغییر دهی و آن را بلعید
روزی روزگاری در زمان های کهن مرد
کشاورزی بود که یک زن نق
نقو و اعصاب خورد کن داشت
که از صبح تا نصف شب در مورد هر
چیزی که به ذهنش می رسید شکایت می کرد
تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر
پیرش در مزرعه مشغول بکار بود یا شخم می زد
یک روز وقتی که همسرش برایش ناهار آورد
کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ی
درختی در پشت سرش راند
و شروع به خوردن ناهار خود کرد
بلافاصله همسر نق نقو مثل
همیشه شکایت را آغاز کرد
ناگهان قاطر پیر با هر دو پای
عقبی لگدی به پشت
سر زن و در دم کشته شد
چند روز بعد در مراسم تشییع
جنازه زن کشیش متوجه چیز عجیبی شد
هر وقت یک زن عزادار برای
تسلیت گویی به مرد
کشاورز نزدیک میشد
مرد گوش میداد و به نشانه
تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد
اما هنگامی که یک مرد
عزادار به او نزدیک می شد
او بعد از یک دقیقه گوش کردن به
حرف های مرد سر خود را
به نشانه مخالفت تکان می داد
پس از مراسم تدفین کشیش نزد
کشاورز رفت و از کشاورز در مورد
قضیه ای که دیده بود سوال کرد
کشاورز با لبخند گفت
خوب این زنان می آمدند چیز
خوبی در مورد همسر من می گفتند
که چقدر خوب بود یا چه قدر خوشگل
یا خوش لباس بود بنابراین من هم تصدیق
می کردم و سرم را به نشانه
تایید حرف ها تکان می دادم
کشیش پرسید پس مردها چه
می گفتند که مخالفت می کردی
کشاورز گفت آنها می خواستند بدانند
که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه
خب اون اشتباه میکنه که میگه بعنوان شغل دانشجو ...
وقتی میگه مثلا محصل یه جنبش اینه ینی بیکار حساب میشه ...درواقع دلیل بی کاریشو میگه ...
ما توی اجتماعی ..تعریف شغلو اینطوری خوندیم ...
اگ اینجوری بود که هر کسی به هرچی مشغول باشه شغله که خوردن و خوابیدن و فیلم دیدنم شغل بود
عیدت مبارک
مرسی عید تو هم مبارک
حالا من خاستم بگم آقا کسب دانش کار خوبیه خو اون بابا هم گفته ز گهواره تا گور دانش
بجوی که سرش درد نمیکرده حالا اصلا من خاستم حرکت فرهنگی انجام بدم اگه گزاشتی
تا نسوزم
تا نسوزانم
تا مبادا بی هوا خاموش
پس چگونه
بی امان روشن نگه دارم
سال ها این پاره ی آتش را
در کف دستم؟
تا بدانم همچنان هستم
((قیصر امین پور))
سلام
اینو زیاد شنیدما ولی ....

زنای غر غرو رو باید کشت؟
سلام
خهخخخخ با حال بود
مرسی