-
یه کلیپ جالب
سهشنبه 21 بهمنماه سال 1393 19:46
برای دانلود فایل روی لینک دانلود زیر کلیک کرده سپس در صفحه باز شده بر روی دریافت فایل کلیک کنید دانلود
-
پیرمردی ضعیف و رنجور...
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1393 07:29
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند. دستان پیرمرد میلرزید، چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود. اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند، اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و...
-
دکلمه شعر خانه دوست کجاست
سهشنبه 30 دیماه سال 1393 12:22
سلام دوستان عزیز دکلمه شعر زیبای سهراب سپهری بنام خانه دوست کجاست و جواب فریدون مشیری که کار مشترکی ازخانوم هانیه بهرامی و بنده هست میکس و آهنگ گزاری هم توسط بنده انجام شده امیدوارم لذت ببرید برای دانلود فایل روی لینک دانلود زیر کلیک کرده سپس در صفحه باز شده بر روی دریافت فایل کلیک کنید دانلود
-
مرد بیکاری برای آبدارچی گری ...
یکشنبه 28 دیماه سال 1393 10:07
مرد بیکاری برای آبدارچی گری در شرکت مایکروسافت تقاضای کار داد. رئیس هیات مدیره با او مصاحبه کرد و نمونه کارش را پسندید. سرانجام به او گفت شما پذیرفته شده اید. آدرس ایمیل تان را بدهید تا فرم های استخدام را برای شما ارسال کنم. مرد جواب داد : متاسفانه من کامپیوتر شخصی و ایمیل ندارم. ر ئیس گفت امروزه کسی که ایمیل ندارد...
-
پیرمرد عاشق
یکشنبه 21 دیماه سال 1393 10:09
پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد. وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه. ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟ پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام...
-
همواره دویدن
چهارشنبه 10 دیماه سال 1393 10:31
شوان راهب همیشه به شاگردهایش اهمیت مطالعه فلسفه جهان باستان را گوشزد میکرد یکی از شاگردها که بسیار با اراده بود تمام درسهای شوان را مینوشت و بقیه روز را به تامل بر اندیشه های کهن میگذراند سال بعد بیمار شد اما همچنان در کلاسهای درس حاضر میشد به استاد گفت هر چند بیمارم اما به مطالعه ادامه میدهم در آستانه رسیدن به...
-
نیا باران
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 16:54
نیا باران زمین جای قشنگی نیست ... من از اهل زمینم خوب میدانم که گل در عقد زنبور است ولی سودای بلبل دارد پراونه را هم دوست می دارد ... نیا باران زمین جای قشنگی نیست
-
عروسک بافتنی
دوشنبه 17 آذرماه سال 1393 19:23
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند .آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد در همه این سالها پیرمرد...
-
تخته پاک کن گفت:....
جمعه 7 آذرماه سال 1393 07:13
جوجه ها سر سفره ناهار گفتند: آخرش کبدمون از کار می افته، چرا باید هر روز ناهار و شام تخم مرغ بخوریم و حتی یک بار هم یک ناهار درست و حسابی نداشته باشیم؟!، خروس سرش را پایین انداخت، در چشمان مرغ اشک جمع شد و به فکر فرو رفت، آنها فردا ناهار مرغ داشتند. مادر گفت:اگر غذات رو نخوری می گم «لولو» بیآد بخورتت، کودک باز هم گریه...
-
خواهر روحانی در کلاس مدرسه....
جمعه 30 آبانماه سال 1393 15:47
خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم. یک پسر خردسال ایتالیایی گفت: منظورتان میکل آنژ نیست؟ خواهر روحانی جواب داد: خیر، میکل آنژ یک...
-
سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.
شنبه 24 آبانماه سال 1393 22:05
سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند. در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند. زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد. دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی...
-
سخنران معروف...
شنبه 17 آبانماه سال 1393 23:26
سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت .سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و...
-
افسانه قلعه قدیمی
یکشنبه 4 آبانماه سال 1393 09:01
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان ، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است افسانه حاکی از آن است که در قرن 15 ، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان ،...
-
در روزگار قدیم....
جمعه 25 مهرماه سال 1393 08:52
در روزگار قدیم میخانه ای در کنار مسجدی قرار داشت واعظ مسجد هر روز پس از نماز برای تخریب میخانه دعا میکرد و مردم آمین میگفتند تا اینکه روزی زلزله رخ داد و میخانه خراب شد صاحب میخانه به سراغ واعظ رفت و از او طلب خسارت کرد چون معتقد بود که دعای واعظ سبب تخریب میخانه شده اما واعظ زیر بار نمیرفت تا اینکه کار بالا گرفت و...
-
سانحه....
دوشنبه 21 مهرماه سال 1393 18:03
مرد زنگ در را زد ! کسی جواب نداد . از در وارد خانه شد و سلام کرد ولی کسی جوابش را نداد ، همسر به او اعتنایی نکرد ، حتی دختر کوچکش هم به او توجهی نکرد ، آرام رفت و روی مبل نسشت ، صدای زنگ تلفن به صدا درآمد ، زن تلفن را برداشت ، صدایی از پشت خط گفت : متاسفانه همسر شما چند ساعت پیش درسانحه ای جان خود را از دست داده است .
-
روزی مردی ایرانی...
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 09:17
روزی مردی ایرانی که در زندگی خود به پوچی رسیده بود لذا تصمیم به خود کشی گرفت بالای صخره ای نوکتیز ایستاد و دور گردن خود طناب بزرگی بست سمت دیگر طناب را به تخته سنگ بزرگی گره زد مقداری سم نوشید و لباس خود را به آتش کشید اسلحه ای در دست گرفت و برای اطمینان از مرگ خویش در هنگام پریدن از صخره به طرف خود شلیک کرد تیر مرد...
-
همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1393 09:35
اسمشان اینها بود. همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی. کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس اینکار را نکرد. یک کسی عصبانی شد چرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد. سرانجام داستان این طوری شد...
-
مقدار کوپک در گور او قرار دهند....
شنبه 5 مهرماه سال 1393 19:49
پیرمرد ثروتمندی در بستر مرگ بود. تمام زندگی او بر محور پول چرخیده بود و حالا که عمرش به پایان میرسید با خود فکر کرد، بد نیست در آن دنیا چند روبلی در دست داشته باشد. بنابراین از پسران خود خواست که یک کیسه روبل در تابوتش قرار دهند. فرزندانش هم این درخواست او را برآورده کردند. وقتی به آن دنیا رسید، میزی بزرگ دید که...
-
قهوه مبادا
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1393 09:29
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفار ش دادیم. بسمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند. و سفارش دادند: «پنجتا قهوه لطفاً. دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا.» سفارششان را حساب کردند و دوتا قهوهشان ر ا برداشتند و رفتند. از دوستم پرسیدم: «ماجرای این قهوههای مبا د ا چی بود؟» دوستم...
-
دکلمه شعر گرگ از فریدون مشیری
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1393 23:35
سلام دوستان دکلمه شعر زیبای گرگ از فریدون مشیری که کار دکلمش رو هانیه بهرامی و بنده انجام دادیم امیدوارم خوشتون بیاد روی آهنگ a separation دکلمه شده تدوین هم کار بندست برای دانلود فایل روی لینک دانلود زیر کلیک کرده سپس در صفحه باز شده بر روی دریافت فایل کلیک کنید دانلود
-
داستان دل سوزاندن عزراییل....
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 08:56
روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:… ۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن...
-
روزی حکیمی در میان کشتزارها قدم میزد که...
جمعه 14 شهریورماه سال 1393 15:53
روزی حکیمی در میان کشتزارها قدم میزد که با مرد جوان غمگینی روبهرو شد. حکیم گفت: «حیف است در چنین روز زیبایی غمگین باشی.» مرد جوان نگاهی به دور و اطراف خود انداخت و پاسخ داد: «حیف است!؟ من که متوجه منظورتان نمیشوم!» گرچه چشمان او مناظر طبیعت را میدید اما به قدری فکرش پریشان بود که آنچه را که باید، دریافت نمیکرد....
-
یک جنین پس از 22 سال از شکم برادرش خارج شد
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1393 09:27
در پدیده ای عجیب و استثنایی چندی پیشدر بیمارستان شهید باهنر کرمان یک جنین پس از 22 سال از شکم برادرش خارج شد این توده که از بدن بیمار خارج شده و هم اکنون در بیمارستان شهید با هنر کرمان نگهداری میشود دارای مو دندان جمجمه ستون فقرات و ناخن و کلا شبیه یک نوزاد است پزشکان بر این باورند که این پسر در زمان جنینی یک جنین...
-
من باز پیدام شد
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1393 08:13
سهم من از زندگی نداشتن است تنها قدم زدن در پیادرو تنها و تنها . . . تنهای تنهای تنها . . . .
-
روزی ملا خواست بچه اش را ساکت کند
شنبه 14 تیرماه سال 1393 10:57
روزی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد! ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد. زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟ ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!
-
مى دانى در این ماه میهمان چه کسى هستى؟...
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 11:21
مى دانى در این ماه میهمان چه کسى هستى؟ او که معبود جهانیان است و عفوکننده گنهکاران. از او درخواست سلامت روزه و شب زنده داریت را بنما! در این ماه تلاش کن تا به خشنودى پروردگارت نزدیکتر و از خشم او دور شوى. از مهربانترین مهربانان توفیق خواندن آیاتش را طلب کن! براى تیزهوشى و بیداریت دعا کن و از هر چه در آن بى خردى و...
-
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ:.....
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1393 07:59
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺍ ﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪن؟ ﻣﺎﺩﺭﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﺩ ﻡ ﻭ ﺣﻮﺍ ﺭو ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩ،ﺍﻭنا ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻭﻣﺪ. ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﻭ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ. ﭘﺪﺭﺵ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺧﯿﻠ ﯽ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺪﯾﺪ ﺍﻭﻣﺪ .. ﺩﺧﺘﺮﮎ ﮐﻪ ﮔﯿﺞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﯽ...
-
قورباغه توی کلاس وَرجه وُرجه میکرد....
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1393 07:57
قورباغه توی کلاس وَرجه وُرجه میکرد. آقای افتخاری گفت : قاسم این قورباغه رو از کلاس بنداز بیرون ! قاسم گفت : آقا اجازه ؟ ما از قورباغه میترسیم. آقای افتخاری گفت : ساسان تو این قورباغه رو بنداز بیرون ! ساسان گفت : آقا اجازه ؟ ما هم میترسیم. آقای افتخاری گفت : بچه ها کی از قورباغه نمی ترسه ؟ من گفتم : آقا اجازه ؟ ما...
-
ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻮﺯﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﻣﺮ ﮐﻒ ﭘﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ...
یکشنبه 25 خردادماه سال 1393 09:44
ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻮﺯﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﻣﺮ ﮐﻒ ﭘﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎی ﻣﺮﻣﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﯿﺮﻓﺘﻨﺪ . ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﺪ. ﺷﺒﯽ ﺳﻨﮓ ﻣﺮﻣﺮﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﮐﻒ ﭘﻮ ﺵ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍ ﯾﻦ ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﯼ...
-
دکلمه بسیار زیبا با صدای خانوم هانیه بهرامی
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1393 20:47
دکلمه بسیار زیبا با صدای خانوم هانیه بهرامی شاعر:ساسان مظهری میکس:کورش برای دانلود فایل روی لینک دانلود زیر کلیک کرده سپس در صفحه باز شده بر روی دریافت فایل کلیک کنید دانلود