ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان
، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است.
اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد
این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و
افتخارشان
است
افسانه حاکی از آن است که در قرن 15 ،
لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره
میکند.
اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان ،
برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه
میبرند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام میفرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به
زنان و کودکان
اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس از کمی مذاکره ، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی
و بر اساس قول شرف
، موافقت
میکند
که هر یک از زنان در بند ،
گران بها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به
تنهایی
قادر به حمل آن باشد.
نا گفته پیداست
که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که
هر یک از زنان
شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج میشدند بسیار تماشایی بود
در روزگار قدیم میخانه ای در کنار مسجدی قرار داشت
واعظ مسجد هر روز پس از نماز برای تخریب میخانه دعا میکرد و مردم آمین میگفتند
تا اینکه روزی زلزله رخ داد و میخانه خراب شد
صاحب میخانه به سراغ واعظ رفت و از او طلب خسارت کرد چون معتقد بود که دعای واعظ سبب تخریب میخانه شده اما واعظ زیر بار نمیرفت تا اینکه کار بالا گرفت و شکایت پیش قاضی شرع بردند
قاضی پس از شنیدن حرفهای هردو گفت پناه میبرم به خدا....
در برابر من مرد می فروشی است که به تاثیر دعا معتقد است و واعظی که دعارا بی اثر میداند...!!