دانلود آهنگ جدید امیر تاجیک به نام دیوونه

دانلود آهنگ جدید امیر تاجیک به نام دیوونه


ترانه : حمید خلف بیگی ، آهنگ : بابک برهانی
تنظیم : امید تاجیک ، میکس و مسترینگ : امید تاجیک



برای دانلود فایل روی لینک دانلود زیر کلیک کرده سپس در صفحه باز شده بر روی دریافت فایل کلیک کنید


دانلود

این ماجرا در خط هوایی TAM اتفاق افتاد....

این ماجرا در خط هوایی TAM اتفاق افتاد

یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد سیاهپوست است

با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد...

مهماندار از او پرسید "مشکل چیه خانوم؟" 

زن سفید پوست گفت: "نمی توانی ببینی؟ به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است، من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!"

مهماندار گفت: "خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه"

مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: "خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم"

و قبل از اینکه زن سفید پوست چیزی بگویید مهماندار ادامه داد: "ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با اینحال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می کند اینکه یک مسافر کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند هست." 

و سپس مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت: "قربان این به ای معنی است که شما می توانید کیف اتان را بردارید و به صندلی قسمت درجه یک که برای شما رزرو نموده ایم تشریف بیاورید..."

تمامی مسافران اطراف که این صحنه را دیدند شوکه شدند و در حالی که کف می زدند از جای خود قیام کردند. 

علت اینکه مار چگونه به شکم وی راه پیدا کرد هنوز نامشخص است...

 علت اینکه مار چگونه به شکم وی راه پیدا کرد هنوز نامشخص است.


خانم پاتریشیا پس از خوردن ماهی خام و بزرگی در یکی از رستورانهای ژاپنی درد شدیدی از ناحیه شکم احساس می کرد این درد به قدری آزار دهنده بود که زن جوان تصمیم گرفت برای مداوا به بیمارستان برود.


بعد از وارد شدن این زن 36 ساله به بیمارستان به گفته پزشکان وی در حین معاینه به طور مستمر حالت استفراغ داشت و پزشکان پس از معاینه متوجه حرکت موجود زنده ای در درون شکم وی شدند و پس از آنکه شکم وی را شکافتند ماری به رنگ سیاه و سفید پیدا کردند که طول ان تقریبا دو متر بود.

پزشکان و پرستاران با مشاهده این مار وحشت زده شدند و پاتریشا نیز اکنون درحالت بهبودی بسر می برد.

علت اینکه مار چگونه به شکم وی راه پیدا کرد هنوز نامشخص است.

چه وصیت عجیبیه نه؟

چه وصیت عجیبیه نه

پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری

گردید.
با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر
تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است. او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:
من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد. اما سه خواسته دارم. لطفاً، خواسته هایم را حتماً
انجام دهید.
فرمانده هان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت
کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند. الکساندر گفت:... اولین خواسته ام این است که پزشکان من باید تابوتم را به تنهایی حمل کنند.
ثانیاً، وقتی تابوتم دارد به قبر حمل می گردد ، مسیر منتهی به قبرستان باید با طلا، نقره و سنگ های قیمتی که در خزانه داری جمع آوری کرده ام پوشانده شود.
سومین و آخرین خواسته این است که هر دو دستم باید بیرون از تابوت آویزان باشد.
مردمی که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب پادشاه تعجب کردند. اما هیچ کس جرأت اعتراض نداشت. فرمانده ی مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و

روی قلب خود گذاشت و گفت : پادشاها، به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته هایتان اجرا
خواهد شد. اما بگویید چرا چنین خواسته های عجیبی دارید؟ در پاسخ به این پرسش، الکساندر نفس عمیقی کشید و گفت:
من می خواهم دنیا را آگاه سازم از سه درسی که تازه یاد گرفته ام. می خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمندکه هیچ دکتری نمی تواند هیچ کس را

واقعاً شفا دهد. آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال های مرگ نجات دهند.
بنابراین، نگذارید مردم فکر کنند زندگی ابدی دارند.
دومین خواسته ی درمورد ریختن طلا، نقره و جواهرات دیگر در مسیر راه به قبرستان،
این پیام را به مردم می رساند که حتی یک خرده طلا هم نمی توانم با خود ببرم. بگذارید مردم بفهمند که دنبال ثروت رفتن اتلاف وقت محض است.
سومین خواسته ام یعنی دستهایم بیرون از تابوت باشد، می خواهم مردم بدانند که من با دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم.

فرض کن بیای خونه با یه همچین صحنه ای روبرو بشی....

فرض کن بیای خونه با یه همچین صحنه ای روبرو بشی تازه وقتی سکته کردی میفهمی بالشته