ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در روزگار قدیم میخانه ای در کنار مسجدی قرار داشت
واعظ مسجد هر روز پس از نماز برای تخریب میخانه دعا میکرد و مردم آمین میگفتند
تا اینکه روزی زلزله رخ داد و میخانه خراب شد
صاحب میخانه به سراغ واعظ رفت و از او طلب خسارت کرد چون معتقد بود که دعای واعظ سبب تخریب میخانه شده اما واعظ زیر بار نمیرفت تا اینکه کار بالا گرفت و شکایت پیش قاضی شرع بردند
قاضی پس از شنیدن حرفهای هردو گفت پناه میبرم به خدا....
در برابر من مرد می فروشی است که به تاثیر دعا معتقد است و واعظی که دعارا بی اثر میداند...!!
مرد زنگ در را زد ! کسی جواب نداد . از در وارد خانه شد و سلام کرد ولی کسی جوابش را نداد ، همسر به او اعتنایی نکرد ، حتی دختر کوچکش هم به او توجهی نکرد ، آرام رفت و روی مبل نسشت ، صدای زنگ تلفن به صدا درآمد ، زن تلفن را برداشت ، صدایی از پشت خط گفت : متاسفانه همسر شما چند ساعت پیش درسانحه ای جان خود را از دست داده است .
روزی مردی ایرانی که در زندگی خود به پوچی رسیده بود
لذا تصمیم به خود کشی گرفت
بالای صخره ای نوکتیز ایستاد و دور گردن خود طناب بزرگی بست
سمت دیگر طناب را به تخته سنگ بزرگی گره زد
مقداری سم نوشید و لباس خود را به آتش کشید اسلحه ای در دست گرفت و برای اطمینان از مرگ
خویش در هنگام پریدن از صخره به طرف خود شلیک کرد
تیر مرد به خطا رفت و طناب را پاره کرد مرد به درون آب افتاد و لباسهایش خاموش شد و در اثر شک
استفراغ کرد و سمی که خورده بود از بدن فرد خارج شد
ماهیگیری مرد را نجات داد و به بیمارستان رساند اما در بیمارستان
به دلیل نبود امکانات کافی جان سپرد
هر چیز که در آنجا بود، فقط یک کوپک قیمت داشت. از رولت خوشمزه تا ماهیهای ساردین تازه و شراب قرمز. مرد با خود فکر کرد: «چه ارزان. اینجا همه چیز بسیار ارزان است.» بعد میخواست یک بشقاب پر از غذاهای عالی سفارش دهد. هنگامی که مرد پشت پیشخوان از او پرسید آیا پول دارد، یک سکۀ پنج روبلی را بالا گرفت. ولی مرد با ترشرویی گفت: «متأسفم! ما در اینجا فقط کوپک قبول میکنیم!» همان طور که میتوان پیشبینی کرد، مرد ثروتمند در این بین بسیار گرسنه و تشنه شده بود.