ای بابا....

سلام...خوبین؟خوش میگذره؟چه خبر؟


بچه ها یه چیزی تو دلمه...دوست دارم بگم...

کودک که بودم وقتی با بچه ها بازی میکردم در بازی تقلب میکردند...جر میزدند....

یادش بخیر وقتی با پسر همسایه دعوا میکردم....آن روزها هرکس در محل زورش بیشتر بود میشد زرنگ محله!!!و کسانی که ضعیف تر بودند......

یادش بخیر چه دورانی بود امروز باهم قهر بودیم فردا آشتی

گل کوچیک...منتظر ماندن که کی دختر همسایه با دوچرخه اش به کوچه می آید...

بچه ها امروز هفت سنگ بازی کنیم!یادش بخیر وقتی توپ دوم لو میرفت!!!!

همسایه ها هم گهگداری دم در سر صدا میکردند که ما از روی شما آسایش نداریم!!

ای وای توپ رفت تو خونه همسایه

اگه یک بار دیگه توپ اومد خونه ما پارش میکنم!!!

قمار بازی بر سر چاپهای آدامس خرسی....


راستی دیگر آدامسهای خرسی چاپ ندارند

بگذریم....

سنمان رفت بالا وارد دنیای بزرگتر ها شدیم

همان هایی که روزی باهم بازی میکردیم

یکی دکتر

یکی مهندس

یکی دانشجو

فلانی ازدواج کرد راستی بچه دار هم شد...

هنوز هم بازی میکنیم منتها به روشی دیگر...

گفتیم آدمها بزرگ شدند دیگر عقلشان میرسد در بازی جر نمیزنند!

نه بابا!

در کودکی با پسر همسایه بر سر توپ دعوامون میشد...امروز با سوپری سر کوچه بر سر پول!

در بازی بزرگترها زور جایش را به پول داده هرکس پول بیشتری دارد زرنگ شهر شده!!دیگر گل کوچیک بازی نمیکنیم

راستی دربی چند چند شد؟؟

دختر همسایه که دیگه دوچرخه سوار نمیشه پیاده میره دانشگاه...اسم اون ماشینی که میرسونتش خونه چیه؟!!!!میگن طرف نامزدشه الله اعلم!!

راستی فلانی بود که همیشه دوتا توپ داشت یکیشو میداد رفیقش تا میرفتیم سنگها را بچینیم توپ دوم نمیدونم از کجا میخورد تو سرمون!!میگن فراریه!!


ما هنوز همان کودکانی هستیم که در کوچه باهم بازی میکردیم امروز در شهر بازی میکنیم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد