ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزی یه زوج میانسال ، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان رو جشن گرفتند. اونها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.
تو این مراسم سردبیرهای روزنامههای محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشان ( راز خوشبختی شون) رو بفهمند.
سردبیر پرسید: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یک همچین چیزی چطور ممکنه ؟
شوهر روزهای ماه عسل رو به یاد میاره و میگه : بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمال رفتیم. اونجا برای اسب سواری هر دو ، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.
اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود. سر راهمون اسبه ناگهان پرید و همسرم را از زین انداخت. همسرم خودش را جمع و جور کرد و بهپشت اسب زد و گفت: این بار اولت هست .
بعد یک مدت ، دوباره همان اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : این بار دومت هست ....
و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم . وقتی که اسب برای سومین بار همسرم را انداخت همسرم با آرامش تفنگش را از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم: چکار کردی روانی؟ دیوانه شدی؟ حیوان بیچاره رو چرا کشتی ؟؟؟
همسرم یه نگاهی به من کرد وگفت: این بار اولت هست ...
ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﭼﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ ﺗﻮ
ﻓﯿﺲﺑﻮﮎ :
ﭘﺴﺮﻩ: ﻣﯽﺷﻪ ﯾﮑﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻤﻮﻧﯽ؟؟
ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺣﺮﻑ
ﺑﺰﻧﻢ..
ﺩﺧﺘﺮ: ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻡ..
ﭘﺴﺮPLZzZZz : ﯾﮑﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻤﻮﻥ..
ﺩﺧﺘﺮ: ﻧﻤﯽﺷﻪ!!ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﺮﻡ
ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﻣﯿﮑﻮﺑﻪ ﺑﻪ
ﮐﯿﺒﻮﺭ.... ﻓﮕﺌﻮ ﺗﺒﺨﺪ ﺁﻭﻋﭙﻘﺐ ﺳﻔﺪﮒ ﺩﺟﺪﻭ ﺩ
ﺩﮐﺴﯿﯿﺪﻫﺪ ﻗﺘﻜﺘﻮ ﺩﻭﭘﺲ ﺱ ﺱ....