شخصی میلیونر برای تفریح تمساح زنده جمع آوری میکرد.....

شخصی میلیونر برای تفریح تمساح زنده جمع آوری میکرد و آنها را در استخر بزرگ در پشت خانه اش پرورش می داد. این آقای میلیونر همچنین یک دختر زیبا و جذاب داشت.

یک روزی آقای میلیونر تصمیم میگرد که یک مهمانی بزرگ ترتیب دهد. در شب مهمانی رو به مهمانان کرد و گفت :"مهمانان عزیزم...من یک پیشنهاد عالی برای تمام مردان حاضر دارم. اگر مردی بتواند در استخر تمساح های من شنا کند و خودش را زنده به آن طرف استخر برساند...من یک میلیون دلار یا دخترم را به شما جایزه می دهم!"

هنوز حرفش کامل تمام نشده بود که صدای پریدن یک مرد در آب شنیده شد. در استخر مردی دیده می شد که با تمام وجودش شنا می کرد و از ترس فریاد می کشید. مهمان ها مرد را تشویق می کردند تا اینکه
با پیراهن پاره شده و آسیب های جزئی به آن طرف استخر رسید!

میلیونر تحت تأثیر قرار گرفت و با خوشحالی به مرد گفت:"عالی بود پسرم! کارت باور نکردنی بود، حرف ندا
شت...حالا برای جایزه یک میلیون دلار را انتخاب میکنی یا دخترم را ؟"

مرد که نفس نفس میزد و هنوز باورش نمی شد از استخر سالم خارج شده است گفت:"ببین من نه پولتو می خوام نه دخترتو. من الان می خوام بدونم کدوم کـصافطی منـو هــل داد تو آب ... !"

زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند.....

زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.
پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری!؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ او را می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!
و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری!؟
زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم ما
نند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
پیر عاقل تبسمی کر
د و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد.
در آن لحظات حتی حاضرنخواهید
بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.
اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپاید
ار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند.
در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که "تاسرحد مرگ متنفر بودن" تاوانی است که برای "تا سرحد مرگ دوست دا
شتن" می پردازید.
عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید، این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد.
سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید.

25 سال بدون کوچکترین اختلاف!!!!!!

روزی یه زوج میانسال ، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان رو جشن گرفتند. اونها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.
تو این مراسم سردبیرهای روزنامه‌های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشان ( راز خوشبختی شون) رو بفهمند.
سردبیر پرسید: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یک همچین چیزی چطور ممکنه ؟
شوهر روزهای ماه عسل رو به یاد میاره و میگه : بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمال رفتیم. اونجا برای اسب سواری هر دو ، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.
اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم
به نظر یه کم سرکش بود. سر راهمون اسبه ناگهان پرید و همسرم را از زین انداخت. همسرم خودش را جمع و جور کرد و بهپشت اسب زد و گفت: این بار اولت هست .
بعد یک مدت ، دوباره همان اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : این بار دومت هست ....
‌و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم . وقتی که اسب برای سومین بار همسرم را انداخت همسرم با آرامش تفنگ
ش‌ را از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم: چکار کردی روانی؟ دیوانه شدی؟ حیوان بیچاره رو چرا کشتی ؟؟؟
همسرم یه نگاهی به من کرد وگفت: این بار اولت هست ...‬

........

پجر !ﭘﺠﺮ! ﻣﻦ ﺍﻭﻣﺠﻢ!











(ﭘﺴﺮ ﺷﺠﺎﻉ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ)

ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﭼﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ...

ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﭼﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ ﺗﻮ
ﻓﯿﺲﺑﻮﮎ :
ﭘﺴﺮﻩ: ﻣﯽﺷﻪ ﯾﮑﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻤﻮﻧﯽ؟؟
ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺭﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺣﺮﻑ
ﺑﺰﻧﻢ..
ﺩﺧﺘﺮ: ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮ
..
ﭘﺴﺮPLZzZZz : ﯾﮑﻢ ﺩ
ﮕﻪ ﺑﻤﻮﻥ..
ﺩﺧﺘﺮ: ﻧﻤﯽﺷﻪ!!ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﺮﻡ
ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎ
ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﻣﯿﮑﻮﺑﻪ ﺑﻪ
ﮐﯿﺒﻮﺭ.... ﻓﮕﺌﻮ ﺗﺒﺨﺪ ﺁﻭﻋﭙﻘﺐ ﺳﻔﺪﮒ ﺩﺟﺪﻭ ﺩ
ﺩﮐﺴﯿﯿﺪﻫﺪ ﻗﺘﻜﺘﻮ ﺩﻭﭘﺲ ﺱ ﺱ....