ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مرد جوان وارد طلافروشی شد
و حلقهای را انتخاب کرد. طلافروش پرسید
«آیا میخواهید داخل حلقه نوشتهای حک شود؟»
مرد جوان گفت: «بله، لطفاً حک شود
تقدیم به عزیزترینم، مریم.»
طلافروش پرسید: « خواهر شماست؟»
مرد گفت: «قرار است با هم نامزدشویم.»
طلافروش گفت: «من اگر جای شما بودم
این را داخل حلقه نمینوشتم. اگر نظر
شما یا او عوض شود دیگر نمیتوانید
از این حلقه استفاده کنید.»
مرد گفت: «پیشنهاد شما چیست؟»
طلافروش گفت: «این را تقدیم میکنم
به اولین و آخرین عشقم. با این کار
شما میتوانید از این حلقه بارها
استفاده کنید. من خودم هم همین کار راکردم.
چه کرده ای بادل من ،که از توپیش دیگران
گلایه هم که میکنم شعرحساب می شود...
Mamnun az lotfetun
خواهش میکنم
مرسی از توجهتون
طلافروش خیلی ادم ... بوده
خاطرات نه سر دارند و نه ته
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
می رسند...
گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند،داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند،زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند...تمامت می کنند
زیبا بود
بارها؟چه پررو
باز باران...
زیر چتر ...
و یک خیابان بلند در پیش چشم...
با خود می پرسم...
مگر این روزها کسی عاشق می شود؟؟؟
آدمها…
فقط آدم هستند.
.نه بیشتر و نه کمتر…
کمتر نگاهشان کنی
آنها را شکسته ای…
بیشتر نگاه کنی
آنها تو را میشکنند….
بین آنها عاقلانه زندگی کن..
.نه زیرکانه…
نه عاشقانه...
خیلی زیبا بود مرسی
سلام ممنون که سر میزنی:)
سلام خواهش میکنم این حرفا چیه
میدرخشی...
میتابی...
اما
دوری!
"ماه"بودن همین است