........

پجر !ﭘﺠﺮ! ﻣﻦ ﺍﻭﻣﺠﻢ!











(ﭘﺴﺮ ﺷﺠﺎﻉ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ)

ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﭼﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ...

ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﭼﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ ﺗﻮ
ﻓﯿﺲﺑﻮﮎ :
ﭘﺴﺮﻩ: ﻣﯽﺷﻪ ﯾﮑﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻤﻮﻧﯽ؟؟
ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺭﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺣﺮﻑ
ﺑﺰﻧﻢ..
ﺩﺧﺘﺮ: ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮ
..
ﭘﺴﺮPLZzZZz : ﯾﮑﻢ ﺩ
ﮕﻪ ﺑﻤﻮﻥ..
ﺩﺧﺘﺮ: ﻧﻤﯽﺷﻪ!!ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﺮﻡ
ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎ
ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﻣﯿﮑﻮﺑﻪ ﺑﻪ
ﮐﯿﺒﻮﺭ.... ﻓﮕﺌﻮ ﺗﺒﺨﺪ ﺁﻭﻋﭙﻘﺐ ﺳﻔﺪﮒ ﺩﺟﺪﻭ ﺩ
ﺩﮐﺴﯿﯿﺪﻫﺪ ﻗﺘﻜﺘﻮ ﺩﻭﭘﺲ ﺱ ﺱ....

ماجرای سه بی گناه


یه شب سه نفر برای خوش گذرونی میرن بیرون .... و حسابی مشروب میخورن و مست میکنن ... فرداش وقتی بیدار میشن توی زندان بودن ...
در حالی که هیچی یادشون نمیومده اینو میفهمن که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدن ....
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق درس خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی .... 

داستان کوتاه جالب زن و غول چراغ جادو

زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد…!

زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟ غول جواب داد : نخیر !

زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو اصلا صرف نداره ، زن اومد که اعتراض کنه که غول حرفش رو قطع کرد و گفت : همینه که هست…

حالا بگو آرزوت چیه؟ زن گفت : در این صورت من مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت : نگاه کن. این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می بینی ؟ اینها ..این و این و این و این و این … و این یکی و این.

من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل در این منطقه برقرار شود و کشورهایه متجاوزگر و مهاجم نابود شوند.

غول نگاهی به نقشه کرد و گفت : ما رو گرفتی ؟ این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند. من که فکر نمی کنم هزار سال دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد.

درسته که من در کارم مهارت دارم ولی دیگه نه اینقدر ها. یه چیز دیگه بخواه. این محاله. زن مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین… من هرگز نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم. مردی که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه.

مردی که بتونه غذا درست کنه و در کارهای خانه مشارکت داشته باشه. مردی که به من خیانت نکنه و معشوق خوبی باشه و همش روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه!  ساده تر بگم، یک شریک زندگی ایده آل.
غول مقداری فکر کرد و بعد گفت : اون نقشه لعنتی رو بده دوباره یه نگاهی بهش بندازم…!!

ماجرای امتهان دانشجو ها