من با پشه.....

من با پشه ای که توی این سرما زنده ست ؛مشکلی ندارم!
من با پشه ای که توی خونۀ دربسته؛معلوم نیست از کجا اومده ؛
مشکلی ندارم!
من اصلن کلا با شخصِ پشه مشکلی ندارم!
مشکلِ من بابامه ؛
که با دست میزنه توی صورتِ من که پشه رو بکشه ..!

ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﺑﻪ ﺍﺷﮏ ﮔﻔﺖ:

ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﺑﻪ ﺷﮏ ﮔﻔﺖ:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻧﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﻻﻥ ﺍﻭ
ﺪﯼ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ
ﮐﺎﻏﺬﯼ ﺑﻪ ﺍﺷﮏ ﭼﯽ
ﮔﻔﺘﻪ؟؟؟؟
ﻧﻪ ﯾﻨﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬ
ﺣﺮﻑ
ﻣﯿﺰﻧﻪ؟
ﻫﻢ ﺳﻨﺎﯼ ﺗﻮ ﺍﻻﻥ
ﺍﺭﻥ ﺍﻭﺭﺍﻧﯿﻮﻡ ﻏﻨﯽ
ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮ
ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﭼﯽ
ﮔﻔﺘﻪ؟؟؟

استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند......

استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال رو مطرح میکنه : 
شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟
دانشجوی بی تجربه فورا جواب میده : 
من پنجره کوپه رو پائین میکشم تا باد بیاد!
حالا پروفسور میتونه سئوال اصلی رو اینجوری مطرح کنه :
حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید، در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود : و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید
محاسبه مقاومت جدید هوا در مقابل قطار؟
تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟
آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری،
به چه اندازه؟

دهنِ دانشجو باز مونده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان رو ترک میکرد.
همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم اومد که همگی توی امتحان شفاهی فیزیک مردود شدن!
پروفسور آخرین دانشجو رو برای امتحان صد
ا میکنه و طبق معمول سئوال اولی رو میپرسه : 
شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟
این دانشجوی خبره میگه : من کتم رو در میارم!
پروفسور که شوکه شده ؛ اضافه میکنه: هوا بیش از اینها گرمه !
دان
شجو میگه : خوب ژاکتم رو هم در میارم !
پروفسور درحالی که یکمی عصبی شده بود میگه :
اصلا هوای کوپه مثل حمام سونا داغه!
دانشجو میگه: اصلا لخت مادر زاد میشم !
پروفسور گوشزد میکنه که:
دوتا آفریقائی نکره و نانجیب توی کوپه هستن و منتظرن
تا شما لخت شی!
دانشجو به آرومی میگه :
میدونید آقای پروفسور، این دهمین باره که من توی امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم و اگه قطار مملو از آفریقایی های نکره هم باشه؛
من اون پنجرۀ لامصب رو باز نمیکنم ..!

ﻓﺎﻧﺘﺰﯼ ﻫﺎﯼ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ:

ﻓﺎﻧﺘﺰﯼ ﻫﺎﯼ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ:
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﺩﺍﻧﻠﻮﺩ ﮐﻨﯽ ..
. ﺭﻭﺯﺍ ﮐﻪ ﭘﺸﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺑﻦ ﺑﺮﯼ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﻭﯾﺰ ﻭﯾﺰ ﮐﻨﯽ ...
ﻣﻮﻫﺎﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﻗﻬﺮ ﮐﻨﻪ ﺩﺭﻧﯿﺎﺩ ..
. ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ ﮔﻢ ﺷﯽ ..
. ﺑﺮﻕ ﺑﺮﻩ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﺵ ﺑﯿﺎﺩ ...
ﺍﺷﺘﻬﺎﺕ ﮐﻮﺭ ﺷﻪ ﺑﺒﺮﯾﺶ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﯾﺎﻥ !
ﺧﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﯿﻦ

یک نفر تعریف می کرد که:

یک نفر تعریف می کرد که:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آقا من یبار دوره بلوغم یکی از بیضه هام به
شدت باد کرد! تنهایی خودم پاشدم رفتم یکی از کلینیک های وابسته به دانشکده علوم پزشکی!
اول یه دکتر میانسالی اومد سوال و جو
اب بعد گفت برید روی تخت دراز بکشید شلوارتون رو هم در بیارین بیام معاینتون کنم!
منم رفتم شورت و شلوارو با هم کشیدم پایین تشکیلاتو ریختم بیرون منتظر تا
دکتر بیاد!
اقا چشتون روز بد نبینه .... یهو دیدم دکتره دیوس با هف هش تا دختر و پسر دانشجوی پزشکی ریختن تو!
نکبتها نزاشتن
به خودم بیام دست انداختن بیضه منو گرفتن شروع کردن به تشریح دادن یعنی قشنگ رنگ من عینهو تربچه شده بود! هیچی دیگه حدود یه ساعت هر کدوم داشتن با سیستم من درس یاد میگرفتن!
جدای از
شاشیده شدن به اعتماد به نفسم الان خیلی خوشحالم که یه خدمتی به جامعه پزشکی کردم!!