از گلستان سعدی

یکی از حکما را شنیدم که می گفت : هرگز


 کسی به جهل خویش اقرار نکرده است


 مگرکسی که چون دیگری در سخن باشد


همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند .




دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت


 و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی


 علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد

 

 پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر


 کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو


 همچنان در مسکِنت بماندی  گفت : ای برادر


  کر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب 


است که میراث پیغمبران یافتم


 و تو میراث  فرعون و هامون

طلافروش

مرد جوان وارد طلافروشی شد


 و حلقه‌ای را انتخاب کرد. طلافروش پرسید


«آیا می‌خواهید داخل حلقه نوشته‌ای حک شود؟»


مرد جوان گفت: «بله، لطفاً حک شود


 تقدیم به عزیزترینم، مریم.»


طلافروش پرسید: « خواهر شماست؟»


مرد گفت: «قرار است با هم نامزدشویم.»


طلافروش گفت: «من اگر جای شما بودم


 این را داخل حلقه نمی‌نوشتم. اگر نظر 


شما یا او عوض شود دیگر نمی‌توانید


 از این حلقه استفاده کنید.»


مرد گفت: «پیشنهاد شما چیست؟»


طلافروش گفت: «این را تقدیم می‌کنم


 به اولین و آخرین عشقم. با این کار


 شما می‌توانید از این حلقه بارها 


استفاده کنید. من خودم هم همین کار راکردم. 


آورده اند که...

از بهر روز عید سلطان محمود خلعت 


هر کس تعیین می کرد.چون به تلخک رسید


فرمود که پالانی بیاورید و به او بدهید‌ چنان کردند.


چون مردم خلعت پوشیدند تلخک آن پالان


 را در دوش گرفت و به مجلس سلطان آمد


گفت:ای بزرگان عنایت سلطان در حق بنده 


از اینجا معلوم کنید که شما را خلعت


ازخزانه فرمود و جامه خاص از تن در آورد و بر من پوشانید





مردی زشت و بد اخلاق از بهلول سئوال نمود


که خیلی میل دارم شیطان را ببینم.بهلول گفت


اگر آئینه در خانه نداری در آب زلال نگاه کن حتما شیطان را خواهی دید




راستی سلام....امیدوارم حالتون خوب باشه


به خیر و خوشی امتهانام تموم شد البته 


امیدوارم به خیر بگذره


اگه خدا بخواد بعد از سالها قراره ترک تحصیل کنم


اصلا یه جوری شدم یاد کلاس اول دبستانم افتادم


از این به بعد سعی میکنم زود به زود آپ کنم


انشاالله همیشه شاد و خوشحال و تندرست باشین