ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزى پیرمردى به ۳ پسر خود ۱ چوب داد و گفت :بشکنید، شکستند.
۳ چوب داد، شکستند.
۱۰ چوب داد، شکستند.
دسته بیل داد، شکستند.
تیر آهن ۱۸ داد شکستند.
پیرمرد گفت :اه جون من مسخره بازى در نیارید میخوام نصیحتتون کنم...!!!
ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺘﺎﺑﺨﻮﻧﻪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﺯ ﺳﻌﺪﯼ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﮐﺘﺎﺑﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍی؟!
ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ! ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ ، ﻟﺒﺎﺳﯽ ، دمپایی ای ، پیژامه ای ﭼﯿﺰﯼ؛
ﺍﮔﻪ ﻣﻮﻧﺪﻩ ... ﺍﻭﻧﻮ ﻟﺪﻓﻦ
یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه میخوند که زنش یهو ماهی تابه رو میکوبه سرش.
نوشته شده بود ...
زنش جواب داد: آخه اسبت زنگ زده بود.
ﺩﺭ ﺍﯾﺎﻡ ﻗﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺑﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﺧﺪﺍﯼ ﺷﺠﺎﻋﯽ ﺩﺍﺷﺖ
روزی ملانصرالدین به دنبال جنازهی یکی از ثروتمندان میرفت و با صدای بلند گریه میکرد. یکی به او دالداری داد و گفت: "این مرحوم چه نسبتی با شما داشت؟"
ملا جواب داد: "هیچ! علت گریهی من هم همین است."