ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و
خون آلوده را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد
و به پرستار گفت : خواهش می کنم به داد این بچه برسید
ماشین بهش زد و فرار کرد
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل
از بستری و عمل پرداخت کنید
پیرمرد : اما من پولی ندارم حتی پدر و مادر این
بچه رو هم نمی شناسم
خواهش می کنم عملش کنید من پول رو تا شب فراهم
می کنم و براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت
این قانون بیمارستانه اول پول بعد عمل
باید پول قبل از عمل پرداخت بشه
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش
برده بود و به دیروز می اندیشید
استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا
میخواند و سئوال را مطرح می کند
شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت
حرکت می کند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار می کنید
دانشجوی بی تجربه فورا جواب می دهد
من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد
اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدینترتیب مطرح کند
حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید
در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل می شود
و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید
محاسبه مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار
تغییر اصطکاک بین چرخ ها و ریل
آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم
میشود و اگر آری، به چه اندازه؟
حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این
مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد
همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که
همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند
پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا می خواند
و طبق معمول سئوال اولی را می پرسد
شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت
حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار می کنید
این دانشجوی خبره می گوید من کتم را در میارم
پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه
دانشجو میگه خوب ژاکتم را هم در میارم
هوای کوپه مثل حمام زونا داغه
دانشجو میگه : اصلا ً لخت مادر زاد میشم
پروفسور گوشزد می کند که دو آفریقائی نکره و نانجیب
در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی
دانشجو به آرامی می گوید
می دانید آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان
شفاهی فیزیک شرکت میکنم واگر قطار مملو از آفریقائی های
نکره باشد، من آن پنجره لامصب را باز نمی کنم
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند
آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی
مرد جوان: منو محکم بگیر
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری
و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه
روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد
موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این
سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود
پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی
کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای
آخرین بار دوستت دارم را از زبان او
بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند
سلام....
ببخشید که دیر به دیر پیدام میشه
یکمی سرم شلوغ شده
خدا بخواد جبران میکنم